با دلي كه نميداني چقدر شاد است
با لبي كه نميدانم چرا خندان است
با چشماني كه نميدانند چرا گريانند
با آرزوي زندگي شاد و خوشبختانگيزناك
با اميد تكرار خاطرات آن دو سه سالِ كلهخري
و با تبريك به تو و همسر گرامي
براي آقاي م.الف عزيز و دوستداشتني
ای به داد من رسیده، تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی، تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت، توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی، تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی، برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم، تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری، برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من، شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من، از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم، اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره، که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم، اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره، که منو دادی نشونم
یاور همیشه مومن، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دور ی، برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست، ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش، ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه، هر جای د نیا که باشی
اونور مرز شقایق، پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت، سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق، دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری، برای من شده عادت
:: بازدید از این مطلب : 124
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7